• وبلاگ : ولي به عشقمون قسم كه تا خدا مي بردمت !
  • يادداشت : تولد سرد
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ن 

    سلام دوست عزيز:

    من وبلاگتو خيلي اتفاقي ديدم!دركت ميكنم ،مي فهممت،اما بايد بگم تو يه چيزي رو از مريمت نفهميدي...

    اينكه چرا بهت گفت دوست نداره،اينكه چرا جواب ميسداتو ندادو نميده،اينكه شب عروسيش وقتي شوهرش خواسته نوازشش كنه چه حسي داشته ...نفهميديو نميفهمي و نخواهي فهميد،چون هيچ وقت نخواستي خودتو جاي اون بذاري...

    مهرداد عزيز من بهت ميگم چون مي دونم جواب همه شونو!

    بهت گفت دوست نداره تا دلش آروم شه و مطمئن شه كه تو رو راضي كرده كه ديگه بهش فكر نميكني!

    جواب ميسداتو نداد چون داره با هر ميسدت با هر اس ام است آب ميشه

    شب عروسيشو هميشه با تو تصور كرده و حالا يكي رو ميبينه جاي تو كه به جاي نوازش كردنش داره خفه اش مي كنه ...

    تو براي اينكه بتوني مريمتو زنده نگه داري (البته اگه بخواي) بايد زندگي كني!اون بدون تو يه مرده ي متحركه ...شك ندارم ...همونطور كه من هستم ...بگرد دنبال چشمهايي كه عاشقانه به تو نگاه ميكنن و به اون چشمها بها بده تا مريم رو زنده كني ...اون چشم ها خيلي بهت نزديكن...دورو برتو خوب نگاه كن ...

    خواهري كه همسن تو و شايد هم همسن مريم تو باشه

    اميدوارم تو پست بعديت طراوت گل مريمتو تو نوشته هايت ببينم